کانون وبلاگ نویسان ایران

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

نهضت زنهاى صيغه اى محمد نوريزاد- (همچون روسرى براى مجيد)!


آقاى حسين شريعتمدارى و شركا - اگر شما فقط دو نفر از زنان صيغه اى محمد نوريزاد را ميشناسيد، من صدها از اينها را ميشناسم، اما همه اينها بتوچه؟ بمن چه؟ به رهبرت چه؟ به كسى چه؟ بجاى اين جنگولك بازيها به رهبرت بگو كه جواب نوريزاد را بدهد.
فكر ميكنم ديگر زمان آن بازيها گذشته باشد كه انسانهاى والايى را مثل سعيدى سيرجانى با انواع و اقسام جرايم و تهمتهاى خنده دار همچون لواط و قاچاق مواد مخدر در بند كنيد و در نهايت هم مثل هزاران گل پرپر پير و جوان ديگر، سرش را به زير آب كرده و آب از آب تكان نخورد، اگر ميخواهيد در سناريوى كمدى بعدى يك جرم ديگر مثلا لواط به او ببنديد- بنده از همين حالا اعلام ميكنم كه خودم و تمام دوستانم و همكارانم همگى در اين عمل لواط با محمد نوريزاد همراه بوديم- ديگر چه؟ حالا لطفا برو و به اربابت بگو كه بجاى اين ملق بازيها جواب سوالات صادقانه و دلسوزانه اين مرد بزرگ را بدهد كه وقت بسيار تنگ است.

يكبار براى هميشه بايد اين تابو شكسته شود مسايل شخصى افراد (بفرض كه چنين چيزى وجود داشته باشد- كه ندارد) به خود افراد مربوط است و بس، و اين موضوع هيچ ربطى به نامه هاى آن عزيز ندارد.-براى همدلى و همراهى با نوريزاد عزيز از بانوان هموطن گرامى انتظار دارم بياييد و مثل آنزمان كه براى مجيد روسرى به سر كرديم اينبار نيز اعلام كنيم كه ما همگى زنهاى صيغه اى نوريزاد هستيم.


بالاترين


۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

چگونه است كه رژيمى كه در كل كره زمين منفور است ميتواند در قلب واشنگتن افراد را عزل و نصب كند؟!


به پير به پيغمبر كه از تئورى توطئه بيزارم، ولى جوابى هم براى اتفاقاتى كه ميافته ندارم!
آخر اين چه بازى ايست؟، ما چه ملتى هستيم؟ چرا اينچنين همه چيز ما به بازى گرفته ميشود؟ آقاى چالنگى اخراج ميشود! احمد باطبى در پى اش! كوروش صحتى و و و ! و حالا پارازيت ! واقعا ما را چه شده؟ آقايان كامبيز و سامان، جناب آقاى دكتر سازگارا و نوريزاده! اگر شما به داد دوستان خود نرسيد، فردا نوبت شماست، يعنى نظام منفور ايران كه كوچكترين محبوبيتى در كل اين كره زمين ندارد، اينهمه قدرت دارد كه در قلب آمريكا افراد صداى آمريكا را جابجا كند؟ عجبا و عجبا كه ما ميخواهيم با اين نظام مبارزه كنيم و حتى براندازى كنيم!

من كه در عجبم، يعنى پول بدمسب اينقدر قدرت دارد؟ البته كه نميخواهم كوچكترين اهانت و تهمتى به افراد بزنم، كما اينكه من خودم از طرفداران پر و پا قرص آقايان سازگارا، نوريزاده و برنامه پارازيت با مجريهاى دوست داشتنى آن هستم، اما اين هم تو كت من نميرود كه در بزرگترين دموكراسى دنيا، هيچ كس هيچ كارى از دستش برنيايد و چند تا كون نشور بتوانند زمام همه امور را در دست گرفته و هركارى دلشان خواست بكنن.
اگر ما ايرانيان نتوانيم در اين امر بسيار كوچك، همبستگى خود را نشان دهيم، واقعا نميدانم كه چه كسى و چه وقت ميخواهد نظام سرتاسر فساد و تباهى را كه پول بيحساب و قدرت نظامى هم پشتوانه خود دارد را به زير بكشيم؟!


بالاترين

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

شاهكارى از زنده ياد على اكبر سعيدى سيرجانى!

اى مقيم ديار آمريكا***بازگو تاچگونه اى آنجا***روزگارت به كام ميگذرد؟***زندگى بر مرام ميگذرد؟***اندر آن سرزمين سنت و دلار***هستى از حظ روح برخوردار؟***خوش در آنجا بمان، هميشه بمان***فارغ از رنج پشم و شيشه بمان***كه در آنجا اگر سوار نه اى***همچو ما هم به زير بار نه اى***همسرت راحت است و آزاد است***فارغ از جور شيخ شياد آست***چادر تيره بر سرش نكنند***صيغه عون و جعفرش نكنند***پسرت گرم درس و دانشگاه***نز بسيجش خبر بود نه سپاه***دخترت در امان زتو سرى است***نه گرفتار حكم روسرى است***گفته بودى كه نوبهار دگر***ميكنى سوى اين ديار سفر***كرده آسايش و امن كسلت؟***زده عيش و نشاط زير دلت؟***هوست چيست؟رنج و خواريها؟***نوحه و ناله، سوگواريها؟***در صف نفت وشمع واستادن***جان به تامين آب ونان دادن؟***رنگ ماتم زدن به چهر حيات؟***رنجه گشتن ز انكرالاصوات؟***ناز رانندگان دون ديدن؟***زير باران و برف لرزيدن؟***شب تاريك دور شعله شمع***جمع گشتن، ولى نه با دل جمع؟***نه عزيز دلم به عشق وطن***خويش رادر بلا و غم مفكن***وطن از فيض همدلان وطن است***ور نه محنت سراى مرد و زن است***وطن از اشتراك فرهنگ است ***نه در و دشت نه گل و سنگ است***در چنين خاكدان پر معنى***نيست ديگر من و ترا وطنى*** مسكن امن دزدها اينجاست***وطن زن به مزدها اينجاست***دل و جان زين طويله بيزار است***دور پالان و تنگ و افسار است***هوس ريش و پشم اگر دارى***سوى ايران روانه شو بارى***تا ببينى چه ميرود بر ما***زين ستم پيشگان اهل ريا***تا ببينى چسان گرفتاريم***تا ببينى چه عالمى داريم***چون خر آرزوى دم كرده***دم نجسته دو گوش گم كرده***ديگران پركشان به اوج فضا***ما و حيض تغاث و استبرا***ديگران سر نهاده درپى كار***ما و فرياد نوحه، بانگ شعار***ديگران گرم عيش ونوش و رفاه***ما سيه طلعتان شهادت خواه***پشت پا خورده از بلاهت خويش***نمكى هشته بر جراحت خويش***خويش را همطراز خر كرده***دزد را پاسبان زر كرده***همچو آن مرد غافل از همه جا***نعره خر برفتمان به هوا***بيشمان كم ز كار جاسوسى***پشتمان خم ز بار سالوسى***نز جهانكام و نى اميد بهشت***كافر مفلسيم و قحبه زشت***بشنو اين ماجراى من بشنو***قصه غم فزاى من بشنو***سر پيرى هواى سير و سفر***زى فرنگم نمود راهسپر***تامگر باحصول ويزايى***ينگه دنيا كنم تماشايى**بنگرم تا چگونه دنيايى ست***كه به هر سر از او تمنايى ست***ليك ناز و افاده ها ديدم***خوارى اوفتاده ها ديدم***ديدم اندر هواى بارانى***صف زده زايران ايرانى***همه در التهاب رد و قبول***همه در انتظار اذن دخول***رفتم و بعد سين و جيم زياد***كه نصيب سنان و شمر مباد***سند ملك خانه خواست ز من***ضامن بازگشت من به وطن***گفتم اين نامه هاى دانشگاه***هست بر صدق قول من گواه***كه من از خادمان فرهنگيم***نه ز اهل دروغ و نيرنگيم***ما به جايى نخوانده پا ننهيم***ور بود خانه خدا ننهيم***گر ديار شما بهشت صفاست***وان ما دوزخى روان فرساست***من نخواهم به ترك دوزخ گفت***ورچه با گونه گون عذابم جفت***بيش يك مه نخواهم آنجا ماند***مرد بى مايه شانه اى افشاند***كه همه وقت رفتن، اين گويند***ليك راهى خلاف آن پويند***گفتم اى مرد حد خود بشناس***كار ما را ز كس مگير قياس***كشورت بر تو باد ارزانى***من و محنت سراى ايرانى***در بر آن كه آبرو ورزد***گر بهشت است اين نمى ارزد***گفتم و اين را و آمدم بيرون***خجل از عشوه هاى نفس زبون***كه كجا رفتم و چرا رفتم***سر پيرى رهى خطا رفتم***باز گفتم كه هرچه رفته نكوست***كه زيان من است و راحت دوست***كان فلان گرچه در به رويم بست****...................رست