کانون وبلاگ نویسان ایران

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

چگونه شد كه من به "حماسه نه دى" ميگويم "افسانه نه دى"؟ چگونه برادرم را در كمال ناباورى در آنجا ديدم؟

روز نهم دى هشتاد وهشت بود كه از زمين و زمان با بوق و كرنا تبليغات حكومتى را بمثابه بمباران به سر و مغز خود احساس 
ميكردم، در خلال وب گردى به مجموعه اى از عكسهاى اين  "حماسه" در نشريه اينترنتى  "جوان" برخوردم، بعد از چند عكس باكمال ناباورى عكس برادرم را ديدم كه در اصل افسر نيروى انتظاميست كه محل خدمتش در شرقى ترين نقاط ايران در مرز افغانستان است را بالباس شخصى در حال پياده شدن از اتوبوس شركت واحد در حوالى ميدون انقلاب كه كمى هم به سر و وضع خود رسيده بود و بقول معروف با لباس پلوخورى خود بود.
سريعن تلفن رو برداشتم و به خونشون زنگ زدم، خانومش گوشى رو برداشت و روحش هم از هيچى خبر نداشت، فقط ميگفت كه   

d:.....رفته ماموريت و دو سه روز ديگه م






***و اين بود حماسه نهم ديماه سال هزار سيصدو هشتاد و هشت هجرى شمسى***

۷ نظر:

Unknown گفت...

امريكا در چه فكريه ؟
ايران پر از ببعي ايه :-*

ناشناس گفت...

خدا ببخشد مرا كه اين گناه زناي محصنه را با.... شما انجام دادم.
در ضمن به اين بي پدر فريدون فروغي بگوييد ببعي اوني كه تو رو ريد.

ناشناس گفت...

جناب ناشناس ساندیسی،با تفکر و فرهنگ امامش،فکر می کند همه مثل خودش از زیر بوته درآمده اند!

ناشناس گفت...

چه جالب منم روز عاشورای 88 برادرم رو که لباس سبز پوشیده بود دیدم.تعجب کردم آخه داداشم عضو مجاهدین خلقه و تو پادگان اشرف زندگی می کرد...
بفرما ساندیس :)

ناشناس گفت...

چه جالب منم روز عاشورای 88 برادرم رو که لباس سبز پوشیده بود دیدم.تعجب کردم آخه داداشم عضو مجاهدین خلقه و تو پادگان اشرف زندگی می کرد...
بفرما ساندیس :)

ناشناس گفت...

بی ادب اين چيه سر در وبلاگت زدی؟

ناشناس گفت...

میبینم که عکس داداشت رو هم گذاشتی